شنيدم که لقمان سيه‌فام بود

شاعر : سعدي

نه تن‌پرور و نازک اندام بودشنيدم که لقمان سيه‌فام بود
زبون ديد و در کار گل داشتشيکي بنده‌ي خويش پنداشتش
به سالي سرايي ز بهرش بساختجفا ديد و با جور و قهرش بساخت
ز لقمانش آمد نهيبي فرازچو پيش آمدش بنده‌ي رفته باز
بخنديد لقمان که پوزش چه سود؟به پايش در افتاد و پوزش نمود
به يک ساعت از دل بدر چون کنم؟به سالي ز جورت جگر خون کنم
که سود تو ما را زياني نکردولي هم ببخشايم اي نيکمرد
مرا حکمت و معرفت گشت بيشتو آباد کردي شبستان خويش
که فرمايمش وقتها کار سختغلامي است در خيلم اي نيکبخت
چو ياد آيدم سختي کار گلدگر ره نيازارمش سخت، دل
نسوزد دلش بر ضعيفان خردهر آن کس که جور بزرگان نبرد
تو بر زيردستان درشتي مکنگر از حاکمان سختت آيد سخن